عزیزم خوش اومدی
روز2مرداد سال 92 بود خودم شک کرده بودم که یه جوجه نازو دوست داشتنی تو دلمه واسه همین رفتم بیبی چک خریدم و دیدم بببببببببللللللللللللههههههه دوتا خط که یکیش پررنگ بودیکیش کمرنگ نشون میداد که خدا یک بار دیگه لطفشو شامل حال ما کرده با این وجود به بابایی چیزی نگفتم و فرداش یعنی روز 3مرداد رفتم ازمایش خون دادم گفت جوابش یک ساعت دیگه اماده میشه منم که دل تو دلم نبود مغازه های دور ازمایشگاهو میگشتم لباس بچه میدیدم دلم ضعف میرفت خلاصه یک ساعت شدو رفتم ازمایشگاه
هورااااااااااااااااااااا خدایا شکرتتتتتتتتتتت چه جوری ازت تشکر کنم خدایا خیلی دوستت دارم
حالا اینو برات بگم چندروزقبل از این یه ماشینه زده بود به پشت ماشین بابا ماشینمون داغون بود اما وقتی زنگ زدم بهش جریانو گفتم گفت صبرکن الان میام باهمون ماشین داغون اومد پیشمون حیف که توخیابون بودیم وگرنه همونجا دوتایی همدیگرو بغل میکردیم
منو بابایی روزای خیلی قشنگی کنارهم داشتیم اما اون روز یه چیز دیگه بود اومدن تو زندگیه مارو گرمترو قشنگتر کرد عزیزم اینو بدون که خیلی دوستت داریم و تو همه زندگی ماهستی به خاطر تو و خوشبختیت و موفقیتت هرکاری انجام میدیم